مجاهدین

جهادی در راستای قلم

مجاهدین

جهادی در راستای قلم

مجاهدین
قال الله عزوجل فی محکم کتابه:
فضّل الله المجاهدین بأموالهم و أنفسهم علی القاعدین درجه، و کلا وعد الله الحسنی، و فضّل الله المجاهدین علی القاعدین أجراً عظیماً. سوره نساء، آیه ی 95

اینجا خاکریزی است برای دفاع از حریم ولایت.

آیه 95 سورۀ نساء از اون کارهای تبلیغاتی خداست. تبلیغات برای ساختن یک فرهنگ، فرهنگی که حالا ما اسمش رو گذاشتیم روحیۀ جهادی...

همان فرهنگی که دشمن شبیخون زده بهش. تجاوز کرده بهش. چون بهتر از ما فهمیده چه سعادتی در گروی این فرهنگ است.

آری ما با شیطان طرفیم، نه صرفاً یک کشور به نام آمریکا و ایادیانش. بهتر از من و تو تفاسیر را مطالعه میکنند در پژوهشکده های استراتژیکیشان.

چه بصیرتی داشت، پیر جماران. روحت شاد روح الله کبیر. براستی که شیطان بزرگ با ما، با ایران اسلامی در تقابل است...

برادر بسیجی، تویی که خود را جهاد گر میدانی، روی قبر مختار این آیه هک شده است...

باشد که سرانجام ما هم پیوستن به خدا باشد با جهاد با شهادت ...
.
.
.
.
عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است/
دادن سر نه عجب داشتن سر عجب است...
.
.
.
مرگ بر آمریکا یک اصل اعتقای است برای ما و به نوعی باوری است دینی مبنی بر اندیشه های عاشورایی.




فضّل الله المجاهدین علی القائدین اجراً عظیما

بایگانی
۰۷ خرداد ۹۴ ، ۱۶:۱۴

معرفی کتـــــــــــابـــ...

کتاب اول:"من زنده ام"

این کتاب را خودم خوندم...روایت اسارت یک شیرزن ایرانی است...دختر17ساله ای که هزارویک شب در اسارت نیروهای بعثی بوده...به همه دوستان توصیه می کنم این کتاب را بخونند و به دیگران معرفی کنند...

کتاب یَک و به راهیه...(خودمونی)

تقریظ سیدنا القائد امام خامنه ای بر این کتاب:

قسمتی از مقدمه کتاب:

من زنده ام که فراموش نکنیم قصه سیصد شهید غرب اردوگاه ها و زندان های عراق را و یادمان نرود برای رژیم بعثی عراق چقدر جان اسیر بی بها و ارزان بود:


کاش دنیا بداند که بعثی ها چطور در جشن تموز)پیروزی کودتای صدام(،رضا زاهدی را مجبور کردند آواز بخوان  و برقصد و او تن به این کار نداد و یک سرباز عراقی آنقدر او را زد که بر اثر خونریزی مغزی از دنیا رفت.


کاش دنیا بداند در مهر سال۱۳۵۹،نه در جبهه بلکه در شهر هزار و یک شب بغداد،در برابر نعره افسر عراقی که به بهانه ی این که بداند چه کسی حرس خمینی)پاسدار( است،می خواست پنجاه نفر را به رگبار ببندد،علیرضا الهیاری خودش را از صف بیرون کشید و گفت:نکشید!این ها هیچ کدام حرس خمینی نیستند.فقط من حرس خمینی  هستم و لحظاتی بعد علیرضا ایستاده به زمین افتاد.


کاش دنیا بداند جمال ابراهیم پور به از چهل و پنج روز دست و پنجه نرم کردن با مرگ به بیمارستان صلاح الدین برده شد و هیچ وقت بر نگشت و اسرای بعدی که به آن بیمارستان رفتند به چشم خود دیدن که جمال روی تختش نوشته بود:من را اینجا به قتل رساندند.


کاش دنیا بداند گوشت تن رضا رضایی از شدت شکنجه چنان شکافته بود که کابل های بعثی ها به استخوان های او می پیچید.بر زخم هایش نمک ریختند و باز هم راضی نشدند و تن شرحه شرحه اش را روی خرده شیشه غلتاندند.


فتح الله عزیزی سواد نداشت اما وقتی در اردوگاه خواندن و نوشتن را آموخت،اولین جمله ای که نوشت این بود:«من تا آخرین قطره خونم ثقاومت خواهم کرد


کاش دنیا بداند محمد صابری خواب دید به کربلا رفته و در آنجا همه به دور ضریح امام حسین می چرخند اما ضریح به دور او می چرخد و محمد در آغوش دوستانش شهید شد و وقتی کیسه انفرادی او را باز کردند وصیتنامه ی کوچکی پیدا کردند که نوشته بود:«اسارت در راه حقیقت،عین آزادی است


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۳/۰۷
سید محمد میلاد دانشور

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی